فقط خدا می داند که قبل از ورود به دانشگاه، برای خرید یک چراغ مطالعه خوب چند صد کیلومتر را پیمودم و چندین مغازه را زیر و رو کردم تا به خیال خودم از ساعت دوازده به بعد که معمولا دوستان عزیز چراغ ها را خاموش می کنند بتوانم اندکی بیشتر به مطالعه ی علم و دانش بپردازم. ولی.....چشمتان روز بد نبیند یک ترم گذشت اما اثری از خاموش کردن برق اتاق دقیقا تا اذان صبح نبود و عجیب تر از آن این که وقتی نزدیک اذان صبح می رسید گویا این شیطان بود که از ترس اینکه نکند فرشته ای ما را به انجام فرایض دینی مان وسوسه کند سریعا برق اتاق را خاموش می کرد و فرمان خواب می داد انگار که در سور اصرافیل دمیده بودند که ناگهان همگی به خوابی عمیقی می رفتیم و صد رحمت به اصحاب کهف.... و درست زمانی بلند می شدیم که از همه ی کلاس ها جا مانده بودیم و ساعت، دوی بعد از ظهر به وقت سلف را نشان می داد ..... و اکنون که چهار ترم به همین منوال گذشته است. دیگر تصمیمی بس کبرایی گرفتم که چراغ مطالعه ام را گازی یا نفتی کنم که اگر خدای نکرده زبانم لال شبی برق رفت دوستان از آن استفاده ای بهینه کنند چه بسا که اگر دوستان از من راضی باشند خدا هم از من راضی خواهد بود و از سوی دیگر مدیون این چراغ مطاله ی بخت برگشته نخواهم بود.
نظرات شما عزیزان:
برچسبها:
زیر خط فهم...
راز بقا....
مغولان خوابگاهی
12 سؤال فلفلی
خاطره
سوژه ...
مورد داشتیم ... (آدمک مورد دار!)
زیر خط فهم
این بعضی ها ... آن بعضی ها ...
سوزنامه
شعر طنز در مورد مذاکره !
زندگی دانشجویی !!!
پرسش از دوستان !!
پیش طراحی نشریه آدمک
لینک های آدمکی
این مطلب مربوط به خانوم فیضی است
سخن مدیر مسئول برای اول نشریه (پیشنهادی)
مطالب خانم زنگی